نوشتاری از حجت الاسلام و المسلمین سید حسن خمینی
فصل دوم «حکمتی دیگر گفته اند روز{ روزه دار را [و علتی دیگر برای روز} روزه دار ذکر کرده اند که عبارت است از آن که]: یعنی تا خداوندان نعمت، حال درویشان و گرسنگی ایشان بدانند و با ایشان مواسات [یاری] کنند، از اینجا بود که مصطفی را از اول یتیم کرد تا یتیمان را نیکو دارد، پس غریب کرد تا غریبی خود یاد آورد، و بر غریبان رحمت کند، و بی مال کرد وی را، تا درویشان را فراموش نکند علت وفات عبدالله را در مدینه چنین نوشته اند که برای تجارت با کاروان قریش رهسپار شام شد، و در بازگشتن از شام در اثر بیماری، در مدینه در میان بنی عدیّ بن نجّار توقف کرد، یک ماه بستری بود، و چون کاروان قریش به مکه رفت و عبدالمطلب از حال وی جویا شد، بزرگترین فرزند خود، حارث را نزد وی به مدینه فرستاد، اما هنگامی حارث به مدینه رسید که عبدالله وفات کرده بود. به قول واقدی، از عبدالله کنیزی به نام امّ ایمن و پنج شتر و یک گله گوسفند و به قول ابن اثیر، شمشیری کهن و پولی نیز به جای ماند که رسول خدا آن ها را ارث برد .5مادر رسول خدا: آمنه دختر وهب بن عبد مناف بن زُهرة بن کِلاب بود که ده سال و به قولی ده سال و اندی پس از واقعه حفر زمزم، و یک سال پس از آن که عبدالمطلب برای آزادی عبدالله از کشتن شدن، صد شتر فدیه داد، به ازدواج عبدالله در آمد، و شش سال و سه ماه پس از ولادت رسول خدا 6، در سفری که فرزند خویش را به مدینه برده بود تا خویشان مادری وی (از طرف مادر عبدالمطلب) یعنی بنی عَدیّ بن نجار او را ببینند، هنگام بازگشتن به مکه در سی سالگی در أبواء وفات کرد و همان جا دفن شد. پی نوشت : 1 . کشف الاسرار، میبدی، ج1، ص488 ادامه دارد
?أ لم یجدک یتیماً فآوی?
با تو در فقر و یتیمی ما چه کردیم از کرم تو همان کن ای کریم از خُلق خود با خَلق ما
مادری کن مر یتیمان را بپرور شان بلطف خواجگی کن سائلان را طعمشان گردان وفا»[1]
در این عبارت دو نکته مورد توجه است که با هم آن را مرور می کنیم:
یکم. مطلب میبدی درباره پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله و سلم اشاره به آیات مبارکه سوره ضحی است.
در این سوره می خوانیم:
أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى ??? وَوَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَى ??? وَوَجَدَکَ عَائِلًا فَأَغْنَى ??? فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلَا تَقْهَرْ ??? وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ ???? وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ ????
دکتر موسوی گرمارودی این آیات را چنین ترجمه می کند: «آیا یتیمت نیافت و در پناه گرفت؟. و تو را گم گشته یافت و راه نمود. و تو را نیازمند یافت و بی نیاز کرد. پس با یتیم تندی مکن!. و (مستمند) خواهنده را از خود مران!. و نعمت پروردگارت را باز گوی!
بجاست اینک که سخن به نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم ) رسید، اندکی از کودکی ایشان را به روایت مرحوم دکتر آیتی در کتاب شریف تاریخ پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم ) مرور نماییم:
«پدر رسول خدا: عبدالله بن عبدالمطلب بود و مادرِ عبدالله، فاطمه دختر عَمرو بن عائذ بن عِمران بن مَخزوم است، که یکی از پنج فاطمه ای که در نسب رسول خدا بوده اند2. ابوطالب و زبیر بن عبدالمطلب و پنج نفر از دختران عبدالمطلب جز صَفیه مادر زبیر از همین بانو تولد یافته اند. کنیه عبدالله را أبو قُثَم و ابو محمد و ابو احمد و لقبش را ذَبیح نوشته اند. عبدالله پدر رسول خدا در بیست و پنج سالگی در مدینه نزد دائی های پدرش طائفه بنی نجار در خانه ای معروف به دارالنابغه وفات کرد. به قول مشهور، وفات وی پیش از میلاد رسول خدا روی داد، اما یعقوبی همین قول مشهور را خلاف اجماع گفته، و به موجب روایتی از جعفر بن محمد علیهما السلام وفات او را دو ماه پس از ولادت رسول خدا دانسته 3 و سپس قول یک سال پس از میلاد را هم از کسانی نقل کرده است، قول 28 ماه پس از میلاد و قول هفت ماه پس از میلاد هم نقل شده است.4
علامه مجلسی می گوید، شیعه امامیه بر ایمان ابوطالب، و آمنه دختر وهب و عبدالله بن عبدالمطلب و اجداد رسول خدا تا آدم علیه السلام اجماع دارند .7نام کامل رسول خدا چنین است: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب (شیبة الحمد، عامر) بن هاشم (عمرو العُلی) بن عبد مناف (مُغیره) بن قُصَیّ (زید) بن کِلاب (حکیم) بن مُرّة بن کَعب بن لُؤَیّ بن غالب بن مِهر (قریش) بن مالک بن نضر (قیس) بن کنانه بن خُزیمه بن مُدرکة (عمرو) بن الیاس بن مضر بن نزار (خلدان) بن معدّ بن عدنان علیهم السلام.
در تاریخ ولادت رسول خدا اختلاف است، مشهور شیعه هفدهم و مشهور اهل سنت دوازدهم ربیع الاول است. کلینی می نویسد که مادر رسول خدا در ایام تشریق (یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ماه) نزد جمره وسطی که در خانه عبدالله بن عبدالمطلب واقع بود باردار شد، و رسول خدا در شِعب ابی طالب در خانه محمد بن یوسف در زاویه بالا که هنگام ورود به خانه در دست چپ واقع می شود، از وی تولد یافت.
ابن اسحاق روایت می کند که آمنه دختر وهب، مادر رسول خدا می گفت: که چون به رسول خدا باردار شدم به من گفته شد همانا تو به سرور این امت باردار شده ای، پس هر گاه تولد یافت بگو «اعیذه بالواحد من شرّ کل حاسد.» او را از شر هر حسد برنده ای به خدای یکتا پناه می دهم. سپس او را محمد بنام. چون رسول خدا تولد یافت، آمنه نزد جدش عبدالمطلب پیام فرستاد که برای تو پسری تولد یافته است، بیا و او را ببین. عبدالمطلب آمد و فرزند خویش را دید، و آمنه آن چه را در زمان بارداری درباره نامگذاری وی دیده و شنیده بود، به عبدالمطلب باز گفت، عبدالمطلب او را برگرفت و به درون کعبه برد و برای وی به دعا دست برداشت و خداوند را بر موهبتی که به او ارزانی داشته، سپاس می گفت. آن گاه او را نزد مادرش باز آورد و به وی سپرد و برای رسول خدا در جستجوی دایه برآمد.
رسول خدا هفت روز از مادر خود آمنه شیر خورد و روز هفتم ولادت، عبدالمطلب قوچی را برای وی عقیقه کرد و او را محمد نامید تا در آسمان و زمین ستوده باشد. سپس کنیز ابولَهَب ثُوَیبة که پیش از این حمزة بن عبدالمطلب را شیر داده بود، با شیری که به پسرش مسروح می داد، چند روزی رسول خدا را شیر داد.
رسول خدا پس از هجرت نیز برای ثویبه لباس و جز آن می فرستاد، تا در سال هفتم هنگام بازگشت رسول خدا از غزوه خبیر، وفات کرد. رسول خدا از پسرش مسروح جویا شد، گفتند او پیش از مادر خود مرده است. پرسید خویش دیگری از وی نمانده است؟ گفتند هیچکس را ندارد. به گفته یعقوبی، ثویبه، جعفر بن ابی طالب را نیز شیر داده است. در اسلامِ ثویبه اختلاف است و جز ابن مَنده کسی به اسلام او تصریح نکرده است. ثویبه، عبدالله بن جَحش را نیز شیر داده است تا آن گاه سعادت شیر دادن رسول خدا نصیب زنی از قبیله بنی سعد بن بکر بن هوازن به نام حلیمه دختر ابوذُؤَیب، عبدالله بن حارث و همسر حارث بن عبدالعُزَّی بن رِفاعه سَعدی گردید.
حلیمه دو سال تمام رسول خدا را شیر داد و در دو سالگی از شیر بازگرفت. مَقریزی می نویسد که: حمزه بن عبدالمطلب نیز در میان قبیله بنی سعد شیرخواره بود، روزی مادر رضاعی حمزه که پیش از آن حمزه را نیز شیر داده بود، رسول خدا را که نزد مادرش حلیمه بود شیر داد، لذا حمزه از دو جهت برادر رضاعی رسول خدا شد، هم از جهت ثویبه و هم از شیرده سعدیه.
رسول خدا در حدود چهار سال نزد حلیمه در میان قبیله بنی سعد اقامت داشت و قضیه شقّ صدر در همان جا روی داد و در سال پنجم ولادت، حلیمه او را به مادرش بازگرداند. قبیله بنی سعد از برکت رسول خدا، در وسعت و نعمت شدند و کرامت ها مشاهده کردند که در کتب حدیث و تاریخ ثبت شده است.
ابن اسحاق روایت می کند که رسول خدا می گفت: «أنا أعربُکم، أنا قُرَشیٌّ و استُرضِعتُ فی بنی سعد بن بکر» از همه شما فصیح ترم، چه هم قریشی ام و هم در قبیله بنی سعد بن بکر شیر خورده ام. 8
در سال هفتم ولادت که رسول خدا شش ساله بود، مادرش آمنه وی را برای دیدن دائی هایش به مدینه برد. و هنگام بازگشت به مکه در أبواء درگذشت و همان جا به خاک سپرده شد، و آن گاه امّ ایمن رسول خدا را با خود به مکه آورد. کیفیت این سفر را در طبقات چنین می نویسد: «رسول خدا صلی الله علیه و آله با مادرش آمنه دختر وهب بود تا شش ساله شد و مادرش او را نزد دائی هایش طایفه بنی عَدِیِّ نجار برد تا وی را ببینند. ام ایمن نیز در این سفر همراه بود، و رسول خدا را پرستاری می کرد و بر دو شتر سوار شده بودند، آمنه رسول خدا را در دارالنابغه (که محل وفات و دفن پدرش عبدالله بود) برد و یک ماه نزد بنی عدی بن نجار ماند، بعدها رسول خدا از این اقامت یک ماهه مدینه اموری را یاد می کرد، و چون (پس از هجرت به مدینه) به برج بنی عدیّ بن نجار نگریست، آن را شناخت و گفت: بالای این برج با دخترکی از انصار به نام انیسه بازی می کردم و با پسرانی از دائی زادگان خود پرنده ای را که روی این برج می نشست پرواز می دادیم و به آن خانه (یعنی دار النابغه) نگریست و گفت مادرم مرا در همین جا منزل داد و پدرم عبدالله بن عبدالمطلب در همین خانه دفن شد، و شنا را در چاه بنی عَدِیّ بن نجار خوب یاد گرفتم. گروهی از یهودیان به مدینه نزد رسول خدا (که با مادرش به مدینه آمده بود) رفت و آمد می کردند، و به او می نگریستند و ام ایمن گفت که از یکی از آنان شنیدم می گفت این پسر پیامبر این امت است، و این شهر هم محل هجرت اوست، و من سخن وی را حفظ کرد و به یاد سپردم. سپس مادر رسول خدا که فرزند خود را به مکه باز می گرداند، در أبواء وفات کرد و قبرش در همان جا است. بعد از آن ام ایمن رسول خدا را با همان دو شتری که از مکه آورده بودند به مکه بازگرداند، و رسول خدا را هم در زمان حیات مادرش و هم پس از وفات او پرستاری و نگه داری می کرد. رسول خدا در سال حُدَیبیه بر أبواء گذشت، قبر مادر خود را زیارت کرد و آن را مرمت کرد و بر سر قبرش گریه کرد و مسلمانان هم به خاطر رسول خدا گریستند و گفت مهربانی وی را به خاطر آوردم و مرا گریه گرفت.
سپس عبدالمطلب رسول خدا را سرپرستی می کرد و چون برای عبدالمطلب، فرشی در سایه کعبه گسترده می شد و فرزندان وی پیرامون مسند پدر می نشستند تا پدرشان بیاید و در جای مخصوص خود بنشیند، گاه می شد که رسول خدا می رسید و روی مسند عبدالمطلب می نشست، و چون عموهای وی می خواستند او را بردارند، عبدالمطلب می گفت: دَعُوا ابنی، فَوَالله إنّ له شأناً،9پسرم را رها کنید، به خدا قسم که او را مقامی است ارجمند.
رسول خدا هشت ساله بود که عبدالمطلب وفات یافت و در حَجون مکه به خاک سپرده شد. عبدالمطلب سرپرستی و نگهداری رسول خدا را به فرزند خویش ابوطالب که با عبدالله پدر رسول خدا از یک مادر بودند واگذاشت و گفت:
اوصیک یا عبد منافٍ بعدی بمفردٍ بعد أبیه فردٍ
فاَرقَه و هو ضَجیعُ المَهدِ فکنتُ کالامّ له فی الوَجدِ
تُدنیه من أحشائها و الکَبد فأنت مِن أرجی بنیًّ عِندی
لدَفع ضیمٍ أو لِشَدِّ عقدٍ
ای عبدا مناف، تو را پس از خود درباره یتیمی که از پدرش جدا مانده، سفارش می کنم. او در گهواره پدر را از دست داد و من برای وی چون مادری دلسوز بودم که فرزند خویش را تنگ در آغوش می کشد. اکنون برای رفع ستمی یا محکم ساختن پیوندی، به تو از همه فرزندانم امیدوارترم .10آن گاه ابوطالب و پسران خویش را درباره رسول خدا با بیانی بلیغ وصیت کرد، و از این که او را امری بزرگ در پیش است خبر داد. به گفته واقدی، هشت سال و هشت ماه و هشت روز از عمر رسول خدا سپری شده بود که عبدالمطلب وفات یافت .11
یعقوبی می نویسد: رسول خدا را پس از وفات عبدالمطلب، عمویش ابوطالب سرپرستی کرد، و با این که نادار بود، بهترین سرپرست بود. سروری بزرگوار، مطاع و با عظمت بود. علی بن ابی طالب گفت: «ابی ساد فقیراً و ما ساد فقیرٌ قبله»، پدرم در عین ناداری سروری کرد و پیش از او هیچ فقیری سروری نیافت. و نیز می نویسد: فاطمه دختر اسد بن هاشم همسر ابوطالب و مادر همه فرزندانش، رسول خدا را پرورش داد. و از رسول خدا روایت می شود که پس از وفات فاطمه که زنی مسلمان و بزرگوار بود، گفت: «الیوم ماتت امّی». (امروز مادرم وفات کرد) و او را در پیراهن خویش کفن کرد و در قبرش فرود آمد و در لحد او خوابید، و چون به او گفته شد: ای رسول خدا برای فاطمه سخت بی تاب گشته ای؟ گفت: «إنّها کانت امّی إذ کانت لَتُجیعُ صِبیانَها و تُشبِعُنی، و تُشَعِّثُهُم و تَدهُنُنی و کانت أمّی» او به راستی مادرم بود، چه کودکان خود را گرسنه می داشت و مرا سیر می کرد، و آنان را گردآلود می گذاشت و مرا شسته و آراسته می داشت، راستی که مادرم بود.» (تاریخ پیامبر اسلام، آیتی، ص46)
شیخ اسماعیل حقّی بُرسوی که از مفسرین سنی مذهب ترکیه (م:1127هـ.ق) است، در تفسیر روح البیان می نویسد: «(روی) أن أباه عبدالله بن عبدالمطلب مات و هو علیه السلام جنین قد أتت علیه ستة أشهر و ماتت أمه و هو ابن ثمان سنین ... و قال بعضهم لما ولد رسول الله صلی الله علیه و سلم کان مع جده عبدالمطلب و مع أمه آمنة فهلکت امه آمنة و هو ابن ست سنین ثم مات جده بعد امه بسنتین و رسول الله ابن ثمان سنین و لما شرف جده عبدالمطلب علی الموت اوصی به علیه السلام أبا طالب لأن عبدالله و أبا طالب کانا من أم واحدة فکان ابوطالب هو الذی تکفّل رسول الله الی أن بعثه الله للنبوة فقام بنصره مدة مدیدة ثم توفی ابوطالب فنال المشرکون منه علیه السلام ما لم ینالوا فی زمان ابی طالب ای آذوه و کان علیه السلام یقول کنت یتماً فی الصغر و غریباً فی الکبر و کان یحب الأیتام و یحسن الیهم و فی الحدیث من ضم یتیماً و کان فی نفقته و کفاه مؤونته کان له حجاباً من النار و من مسح برأس یتیم کان له بکل شعرة حسنة و فی التأویلات النجمیة الم یجدک یتیماً أی رآک یتمیاً فآواک الی صدف النبوة و مشکاة الولایة.
بس که غواص قدم در تک دریای عدم غوطه زد تا به کف آورد چنین در یتیم
یا دید تو را گوهری یگانه که به کمال قابلیت از همه کائنات منفرد بودی و به قطع علاقه نسبت از ما سوی متوحّد، تو را متمکّن ساخته و در حضرت احدیت جمع که مقام خاص توست.» (تفسیر روح البیان، حقّی، ج10، ص457)
ترجمه: «وقتی پدر پیامبر عبدالله بن عبدالمطلب وفات یافت، او در شکم مادر، شش ماهه بود و مادرش نیز وفات یافت در حالی که پیامبر هشت سال داشت. برخی گفته اند وقتی رسول الله به دنیا آمد با پدرش بزرگش عبدالمطلب و مادرش آمنه بود، پس مادرش آمنه وفات یافت در حالی که شش سال داشت. و پس از دو سال، جدّش وفات یافت. وقتی جدّش در بستر مرگ بود، او را به ابوطالب سپرد چراکه ابوطالب و عبدالله از یک مادر بودند، پس ابوطالب بود که او را تکفّل کرد تا آن گاه که رسول الله مبعوث شد و پس از آن نیز مدت مدیدی ابوطالب به یاری او شتافت و سپس ابوطالب وفات یافت و پس از آن بود که مشرکین به آزار و اذیت پبامبر پرداختند به گونه ای که در زمان ابوطالب نمی توانستند. پیامبر می فرمود من در کودکی یتیم بودم و در بزرگی غریب. پیامبر ایتام را دوست می داشت، به ایشان احسان می کرد.
در حدیث است که اگر کسی یتیمی را سرپرستی کند، زندگی او را اداره نماید، همین برای او مانع از آتش می شود و هر کس دست نوازش بر سر یتیمی بکشد، به ازای هر موی آن یتیم حسنه ای برای او ثبت می شود.»
و در التأویلات النجمیة آمده است که: أ لم یجدک یتیماً یعنی ما تو را یتیم یافتیم و در صدف نبوت و مشکات ولایت قرار دادیم.»
نکته ای که در عبارت میبدی به آن اشاره شده است از دقائق تربیتی است و اساساً درک مشکلات، اگرچه با شنیدن ممکن است، ولی احساس آن جز با لمس مستقیم آن ها امکان پذیر نیست. و از همین روست که در موارد بسیاری، عالمان اخلاق به لمس مستقیم مشکلات و ریاضت هایی که می تواند نشانگر واقعیت های خارجی باشد، امر می کنند.
آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم احساس سوختن به تماشا نمی شود
و لذاست که در این آیه ها خداوند ضمن آن که از الطاف بی کران خویش نسبت به پیامبر عظیم الشأن اسلام سخن می گوید، با «فاء» تفریع می فرماید حال که چنین لطف هایی به تو شد و از حال دردمندان با خبر شدی، با یتیم مهربان باش و نیازمندان را مرنجان. این که در سیره بسیاری از بزرگان می خوانیم که برای خویش قبری تهیه می کردند و مدتی را در آن می خوابیدند، شاید به همین سبب باشد که می خواستند، اگرچه نه به طور کامل، ولی ذره ای از مشکلات پس از مرگ را لمس کنند و با جوارح خویش آن را دریابند.
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می نویسند: «و این آیات سه گانه [فأما الیتیم فلا تقهر و ...] به خاطر این که حرف «فاء» در ابتدای آیه اولی درآمده، نتیجه گیری از آیه قبل است که عنایات الهی نسبت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را می شمرد. گویا فرموده: تو طعم ذلتی را که یتیم می چشد چشیده ای، و ذلت و شکسته شدن دل او را احساس کرده ای، پس هیچ یتیمی را خوار مشمار، و مال او را هم خوار مدار و در آن تجاوز مکن، و نیز تو تلخی گمراهی و احتیاج به هدایت را، و تلخی فقر و تهی دستی را درک کرده ای، پس هیچ سائلی را که از تو می خواهد حاجتش را برآوری از خود مران، حاجتش اگر هدایت است و اگر معاش است برآور، و تو طعم انعام خدا را بعد از فقر و تهی دستی چشیده ای، و ارزش جود و کرم و رحمت خدا را می دانی، پس نعمت او را سپاس گوی، و همه جا نعمتش را یادآور شو، و از مردم پنهانش مدار.» (ترجمه تفسیر المیزان، موسوی همدانی، ج20، ص525)
در اینجا لازم است مقداری نیز به شرح احوالات حضرت ختمی مرتبت اشاره نماییم تا مگر از انفاس قدسیه آن که ?ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى ? (سوره نجم، آیه8و9) «سپس نزدیک و نزدیکتر شد . تا آنکه فاصله او (با پیامبر) به اندازه فاصله دو کمان یا کمتر بود.» بهره ای نیز نصیب ما سرگشتگان وادی ضلالت شود.
2 . رک: ترجمه تاریخ یعقوبی، ج1، ص520 / الکامل، ج2، ص22.
3 . کلینی نیز همین قول را اختیار کرده است. (اصول کافی، ج1، ص439)
4. اسدالغابة، ج1، ص13 / بحار الانوار، ج15، ص125. به علاوه مسعودی قول یک ماه پس از میلاد و سال دوم میلاد را نیز نقل کرده است. (التنبیه و الاشراف، ص196).
5 . رک: بحار الانوار، مجلسی، ج15، ص125 / اسد الغابة، ج1، ص14.
6 . و به قول کلینی در کافی، ج1، ص439، چهار سال.
7 . بحار الانوار، مجلسی، ج15، باب 1، ص3، حدیثه 2 به بعد..
8 . سیره ابن هشام، ج1، ص176، چاپ مصطفی الحلبی، 1355 هجری قمری.
9 . رک: سیرة النبی، ج1، ص180.
10 . رک: ترجمه تاریخ یعقوبی، ص368 / بحارالانوار، مجلسی، ج15، ص152.
11 . ترجمه تاریخ یعقوبی، ص368، 369