خروجی یک نهاد یا سازمان به تیم فعال در آن مجموعه باز میگردد؛ هنگامی که از یک شورای عالی موجی ایجاد نمیشود، نباید توقع داشت از مدیرانی که اعضای همان شورا...
بحث دیروز و امروز و دولت قبلی و فعلی و بعدی نیست؛ یک تراژدی دنبالهدار و یک زخم کهنه است. یک داستان تلخ تاریخی است، اصلاً بیانیه بیبرنامگی است؛ بیتالغزل سیاستزدگی و قله بیاعتمادی به نخبگان و سمبل بیحسی و عادت است؛ اصولاً وقتی مدت زیادی در یک هوای مسموم، روزمرگی را به تنفس ترجیح بدهی، دیگر حواست به کبودی ریهها نیست، خودت هم شاید سیگاری دود کنی و کمک باشی به گندیده شدن ریهات... سرنوشت فرهنگ در دو دهه گذشتهی یگانه انقلاب فرهنگی قرن اخیر، تقریباً چنین دورنمایی دارد. بیماری فرهنگی و فرهنگ رنجور و تبدار کشور، تنها با تغییر دولتها، به تغییر مدیریت خلاصه میشود و بس! میشود مصداق عینی این شعر:
شخصی همه شب برسر بیمار گریست / چون صبح شد او بمرد و بیمار بزیست!
یکم؛ چرا مظلومیت؟
داستان غریبی است، مظلومیت و مهجوریت فرهنگ؛ سالهاست حوزه فرهنگ از بیبرنامگی و نبود نقشه راه، رنج میبرد. وضعیت کتاب و نشر، تئاتر و سینما، شعر و موسیقی و... مهمتر از همه فرهنگ عمومی در کشور بهخوبی بیانگر تزلزل رفتاری مدیران ارشد فرهنگی در وحدت نظر و رویه است. اگر پس از سحرخیز و دیدهبان اصلی حوزه فرهنگ، سرشاخههای فرهنگی کشور را به نهادهایی چون شورای عالی انقلاب فرهنگی، شورای فرهنگ عمومی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان تبلیغات اسلامی و... اطلاق کنیم، تکلیف یکسره است! هیچ یک از این نهادها را نمیتوانیم بهعنوان شاخصی برای فعالیت مؤثر و کارا در جامعه مثال بزنیم، چه آنکه هیچ نهاد فرهنگی در کشور یافت نمیشود(!) که در ”یک” حوزه تخصصی و نه تمام شرح وظایف سازمانیاش، سند افتخاری را بر روی دست بگیرد و از آن بهعنوان برگ زرینی در خدمت به فرهنگ انقلاب یاد کند.
اگر شورای عالی انقلاب فرهنگی را به مثابه سرچشمه جوشان و محرک اصلی بخش فرهنگ در کشور به حساب بیاوریم، پر واضح است که قطار فرهنگ این کشور حرکتی آرام و سالیانه(!) خواهد داشت، آن هم اگر سوزنبانان عزیز، مسیر را همراهی کنند. نیازی به ذکر مثال نیست ولیکن محض اطلاع بد نیست بدانیم که در دیماه 84، رهبری انقلاب خطاب به اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی گفتهاند: «الان» باید نقشه مهندسی فرهنگی کشور روی میز شورا آماده باشد، باید روی آن بحث شده باشد، تصمیمگیری شده باشد و...
میگویند خروجی یک نهاد یا سازمان به تیم فعال در آن مجموعه باز میگردد؛ هنگامی که از یک شورای عالی موجی ایجاد نمیشود، نباید توقع داشت از مدیرانی که اعضای همان شورا هستند، آبشار خروشانی متولد شود! این یک رابطهی دو طرفه است؛ شورا ماموریتهایش را به خوبی انجام نمیدهد، اعضای شورا نیز در نهادهای تحت مدیریتشان، به مصوبات شورا اهمیتی نمیدهند!
حالا شاید معادله ساده مظلومیت، کمی قابل لمستر شده باشد؛ در واقع در شرایط موجود نباید توقع تحول و تحرک جدی را داشت؛ چه آنکه نگاه دولتهای پس از دفاعمقدس به مقوله فرهنگ در سهبخش حاشیهای، تزیینی و مراقبتی خلاصه میشود که در این نوشتار، فرصت شرح آن نیست. گرچه آیینه تمامنمای مدیریتهای فرهنگی در دودهه گذشته در رفتار نسلهای اول، دوم و سوم انقلاب بهخوبی قابل مشاهده است و در رفتار و گفتار اکثر مدیران فرهنگی و نمایندگان فرهنگی ملت نیز قابل تشخیص است:
”دو، سه سال قبل یکی از دوستان خیلی خوب ما که در این شورا هم فعالیتی داشتهاند، راجع به مسایل فرهنگ عمومی کشور و مسأله تربیت و ناهنجاریهایی که احیاناً در سطح جامعه بهتدریج بروز کرده، با من گفتوگو میکردند و مطالبات و توقعات بهحقی را در میان میگذاشتند. من به آن دوست عزیز گفتم کاری که من در این زمینه میتوانم بکنم، همین کاری است که تا حالا کردهام؛ یعنی تشکیل این شورا و وارد کردن افراد با فکر و با انگیزه برای تصمیمگیری درباره فرهنگ کشور؛ و کمک قانونی و حیثیتی و هرچه که لازم است نسبت به این شورا؛ این کاری است که به عهده من است؛ اما از اینجا به بعدش به عهده شما. من به آن دوست گفتم که بنده با شما پیش خدای متعال احتجاج خواهم کرد و به پروردگار خواهم گفت من بهترین کسانی را که مناسب این کار میشناختم، در این شورا جمع کردم؛ شما به خدای متعال باید جواب بدهید؛ هرچه که فکر میکنید باید پیش خدای متعال گفت، آن را بیان کنید و به فکرش باشید.”1
دوم؛ نقشه هست، حرکت نیست!
اگر کمی در اقوال مدیران فرهنگی کشور و به مناسبتهای مختلف نظر بیندازیم، متوجه یک اشتباه فاحش مدیریتی میشویم که متاسفانه از یک ریشه تاریخی در کشور نشات میگیرد. مدیران فرهنگی اغلب میپندارند، مدیریت یعنی خوب سخن گفتن! در واقع نوعی بازی با کلمات، اسارت واژگان و تکرار الفاظ. با اینحال اگر از ”خاموشی” بسیاری از مدیران فرهنگی در سالهای اخیر چشمپوشی کنیم که بر اساس «خنده رسوا میکند، پسته بیمغز را، چون نداری مایه از لاف سخن خاموش باش!»، میتواند دلیل این خاموشی و قبول انتقادات وارده باشد، آن دسته از مدیران حاضر و ”فعال در عرصه رسانهای” کشور، تنها و تنها در یک گروه طبقهبندی میشوند؛ مدیران خوشحرف!
کافی است کمی به اطراف نگاه کنید، روزنامهای، مجلهای و یا یک خبرگزاری را تورق کنید، مملو از سخنان مدیران فرهنگی است که صدر تا ذیل سخنانشان، در قالب «باید» و «نباید» دستهبندی میشوند. در واقع مدیران فرهنگی کشور، نظریهپردازی و تولید فکر و ایده و همچنین اجرای آنها را با «باید» و «نباید» اشتباه گرفتهاند. در حالیکه همان ”دیدهبان اصلی” هرگاه در مقولههای فرهنگی سخن میگویند، چنان آراسته و پیراسته نقشه راه ترسیم میکنند که اگر مرد عمل باشد، در اولین فرصت باید خروجی آن گفتههای دیدهبانی شده را عرضه کند و نه آنکه با گذشت ششماه و یک سال همچنان در ایستگاه تفسیر آن سخنان واضح ایستاده باشد.
بارها و بارها شاهد بودیم که رهبری انقلاب علاوه بر تأکید بر یک نکته و نقطه فرهنگی، راهکار اجرایی آن را نیز پیشنهاد دادهاند، اما افسوس... در همین بحث مظلومیت فرهنگی، هر کم اطلاعی با خواندن و یا شنیدن بیانات دیدهبان در مییابد که بحث اصلی نه بودجه است و نه نگاه گزارشگونه به حوزه فرهنگ. تذکری است عالمانه و پدرانه به مدیرانی که با گذشت سه سال از خدمت تنها سهم چند خطی از گزارشات رئیسجمهوری را به خود اختصاص دادهاند، به عبارت دیگر هشداری است برای آینده که به فکر حذف آلایندههای اتمسفر فرهنگی کشور باشید چرا که فرهنگ، چونان هوای سالم محرک یک جامعه است. باز هم میتوانید برای بهتر درک کردن این موضوع به مصاحبههای وزیر فرهنگ، برخی اعضای کمیسیون فرهنگی مجلس و بعضی از مسئولان فرهنگی کشور نظر بیاندازید، هیچکدام راهکار اجرایی ندادهاند و بعد از تفسیر(!) بیانات رهبری، به باید و نباید اکتفا کردهاند، این گذشته از آن است که ریاست محترم جمهوری نیز در این دوسال و اندی که از حضور دولت نهم میگذرد هنوز درباره مسائل فرهنگی با مردم سخن نگفتهاست.
”از بخش فرهنگ رفع مظلومیت کنید. بخش فرهنگ انصافا بخش مظلومی است... واقعاً مسأله فرهنگ را دستکم نگیرید. خیلی از مشکلات جامعه ما با فرهنگسازی حل میشود. توجه بکنید که امروز، عمده قوای دشمنان ما در جبهه فرهنگی، دارد کار میکند. این جنگهای روانی، این فعالیتهای فرهنگی، این بودجههای پنهان و آشکاری که برای منحرف کردن ذهنها میگذارند، همهاش مربوط به مسأله فرهنگ است. فرهنگ مثل هواست که انسان وقتی که این هوا را استنشاق کرد، با هوایی که استنشاق کرده و با آن جانی که گرفته، میتواند دو قدم بردارد و جلو برود؛ بقیه کارها همه برخاسته از آن چیزی است که شما استنشاق کردهاید. اگر چنانچه یک جایی، هوای مسمومی تزریق بشود، نتیجهای که در اندامها دیده خواهد شد، تابع آن مسمومیتی است که در این هواست. اگر فضا را با دود یا مخدری تخدیر کنند، وقتی شما آن را استنشاق کردید، رفتار شما متناسب با آنچیزی خواهد شد که استنشاق کردهاید؛ فرهنگ یک چنین حالتی دارد... از جمله کارهایی که مسئولان فرهنگی دولت خیلی باید به آن بپردازند و واقعاً یک دقیقه در آن فروگذار نکنند، این است که به فرهنگ عمومی جامعه و ابزارها و وسائل فرهنگی، جهت ارزشی بدهند. چون تلاش زیادی شده تا جریانهای فرهنگی و عاملهای فرهنگی – هنر و ادبیات و شعر و سینما و بقیه – در جهت غیر ارزشی حرکت کنند و راه بیفتند. شما باید کمک کنید و همه تلاشتان را بکنید که به تحرکات فرهنگی کشور در جهت ارزشی جهت بدهید.”2
در واقع تفکر رسوب یافته در ذهن مدیران فرهنگی ما، خطابه به معنای عملکرد است؛ میپندارند با بیان خوب، افعال شایسته، افکار شایسته و احوال شایسته در جامعه ایجاد میشود، دقیقاً به عکس ضربالمثل دوصد گفته و نیم کردار؛ حال آنکه...
”گاهی بعضی از مسئولان پیش ما میآیند و درباره حوزه مسئولیت خودشان میگویند ما باید این کار را بکنیم، ما باید آن کار را بکنیم؛ من به اینها میگویم: برادر! این «باید»ها را من باید به شما بگویم که باید این کار را بکنید، باید آن کار را بکنید؛ شما باید بگویی چه کار میکنی، چه کار کردی، چه کار میخواهی بکنی؛ «باید» فایدهای ندارد. اینکه حالا ما بنشینیم تا این شورا بهعنوان یک مسئول باید این کارها را انجام بدهد، باید ندارد، بایدش معلوم است؛ بکنید؛ باید در تحقق پیدا کند.”3